امشب برای اولین بار تنها نشستم پشت فرمون. قبلش شدید استرس دلشتم ولی بعد خدا رو شکر آروم بودم، با وجود گریههای بیپایان شازدهپسر، بارونی بودن هوا و برفپاککنی که با هر بار استفاده تا چندین ثانیه هیچی نمیدیدم.
تجربه خوبی بود، با این که وقتی رسیدم احساس کردم انرژیم به صفر رسیده!
دیروز سر مسئلهای از این که آقای همسر این زحمت من رو ندید و یک مورد ضعف کار رو به روم اورد، ناراحت شدم. بعد شروع کردم به فکر کردن به کارهایی که میکنم و آقای همسر توجهی نمیکنه، بعد چند تا از کارهای سادهای رو که هر روز انجام میدم و شده جزو کارهای روزمره اما کلی ارزش داره و حواسش نیست، برا خودم لیست کردم. اما یهو یه جرقه تو ذهنم زده شد که چقدر خودت حواست به کارهای روزمره و سادهای که آقای همسر هر روز انجام میده هست؟!!!
درباره این سایت